پس از نزدیک به هشتاد سال، انتشارات علم کتابی را بازنشر کرده است که شاید جزو اولین حکایتهای حمایتی از محیطزیست و حیوانات در آثار داستانی باشد. عبدالله مستوفی کتاب «محاکمه انسان و حیوان» را در سال ۱۳۲۱ ترجمه، و نشر علم دو سال بعد آن را منتشر کرده بود. البته، وقایع سیاسی و اجتماعی دهه بیست شمسی مانع دیده شدن کتابی شد که با داستانی مرموز در قرن چهارم هجری از حقوق حیوانات دفاع میکرد. نویسندگان این کتاب گروهی ناشناس با نام «اخوانالصفا» بودند؛ جمعیتی از اسماعیلیه در بصره، که هنوز بر سر کیستی و چیستی آنها توافقی وجود ندارد.
داستان در متن عربی اصلی عنوان ندارد و فقط پس از اتمام داستان، عبارت «تمّت رساله الحیوانات» آمده است. چنین است که عبدالله مستوفی نام «محاکمه انسان و حیوان» بر آن گذاشته است؛ دادگاهی عجیب که در آن حیواناتی که از ستم آدمیان به جان آمدهاند به شاه اجنه پناه میبرند تا داد بستانند. آدمیان در این دادگاه مدعی مالکیت حیواناتاند و در این راه به آیات قرآن و گفته انبیا استناد میکنند و در تلاش برای اثبات حقانیت خود در این مناظره، دست به هر حیله و مکری میزنند. پادشاه جنیان سخنان هر دو طرف را میشنود و برای بررسی ادعاهای مذکور، تاریخچه هر موجود زنده حاضر در دادگاه، اعم از حشره و خزنده و درنده و پرنده و انسان و اقوام گوناگونش را گوش میکند تا دادخواهی را به نتیجهای عادلانه برساند.
چرا حیوانات از انسان شکایت کردند؟
داستان «محاکمه انسان و حیوان» وضعیت بغرنج زمین امروزی را یادآور میشود و از این رو میتوان آن را پیشگویی نامید. حکایت با تاکید بر ازدیاد جمیعت انسانها روی کره زمین آغاز میشود. حیوانات زیستگاههای خود را از دست دادهاند و از بیغذایی در عذاباند. انسانها به کشتار حیوانات باقیمانده مشغولاند و رنج و عذاب آنها را دوچندان کردهاند. حیواناتی که تا پیش از ظهور انسان آزاد بودند، حالا امنیت و آزادی ندارند و بهتدریج از بشر متنفر شدهاند.
جزیره «صاغون» تنها مکانی است که دست انسان هنوز به آن نرسیده است و موجودات از شر اولاد آدم در اماناند. «صاغون» در بحر اخضر [دریای سبز] و حدود خط استوا قرار دارد و «بیراست»، پادشاه جنیان، بر این جزیره سلطنت میکند. محلی خوش آبوهوا است که چشمههای گوارا و زمینهای حاصلخیز و درختان میوه و چمنزار و گلهای خوشبو و حیوانات و موجوداتی دارد که در صلح و صفا و صمیمیت کنار هم زندگی میکنند. یک بهشت واقعی. تا این که سر و کله یک کشتی در ساحل این بهشت پیدا میشود. کشتیای که از بد روزگار، طوفان آن را به این ساحل کشانده است. نجاتیافتگان کشتی، که بازرگان و هنرپیشه و عالماند، همین که در ساحل پیاده میشوند، فکر میکنند راستی در بهشتاند. از جزیره خوششان میآید و شروع به ساختن خانه میکنند. سپس، حیوانات چهارپا را به اسارت میگیرند. بعد نوبت به قربانی کردن بز و گوسفند و ماکیان میرسد. حیوانات، که آخرین سنگر خود را از دسترفته میبینند، از ظلم بنیآدم به پادشاه جنیان شکایت میبرند. پادشاه «بیراست»، که لقب «شاه مردان» را نیز دارد، آدمیان را فرامیخواند و میخواهد تا دلیل اعمالشان را بگویند. کشتی شکستگان، که هفتاد نفرند و از کشورهای گوناگون، یکصدا میگویند که این چهارپایان و پرندگان و درندگان بنده و مملوک آنها هستند و آنها صاحبشان هستند. از شرع و خدا و کتابهای آسمانیشان دلیل میآورند که این موجودات برای آنها خلق شدهاند. پادشاه به حیوانات میگوید: دفاع شما در برابر این سخنان چیست؟ آن وقت است که قاطر زبان به سخن میگشاید.
«اخوانالصفا» چرا این کتاب را نوشت؟
همهچیز جمعیت اخوانالصفا در تاریکی مطلق است، جز نوشتههایشان. تاریخ تاسیس، موسسان، تعداد، و ملیت اعضا همواره سری بوده است. فقط با توجه به اشاراتی در متون حدس زده شده است که عدهای از ایشان ایرانی بودهاند. برخی آنها را از اسماعیلیه و برخی نامسلمان میدانند. برخی نیز آنها را به هیچ فرقه و مذهبی متعلق نمیدانند. «محاکمه انسان و حیوان» رساله بیست و دوم از مجموعه رسائل اخوانالصفا، نخستين مجموعه دايرهالمعارفى در جهان اسلام است که پنجاه و دو رساله در موضوعهای متنوع فلسفی و علوم و فنون و عقايد گوناگون ملل گوناگون را در بر میگیرد. «اخوانالصفا» قصد داشت نظام فکری انقلابی خود را جانشین تعالیم اسلامی کند و در این راه از اندیشههای باستانى هندى و بابلی و بودایی و یونانی و فارسی استفاده میکرد. از این رو، برای رسیدن به اهداف خود، مجبور به اختفای هویتش بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
نویسندگان گاهی براى فهم بهتر مطالبشان و اثرگذاری بهتر بر مخاطب، پند و اندرزهاى اخلاقى را در قالب داستانهای رمزی و فلسفی حكايتهای حيوانات به سبک کلیله و دمنه بيان میکردند. از این رو بود که جمعیت اخوانالصفا هرگز خویش را فیلسوف نمیدانست و در زمره ادیبان میشمرد. آنها با آمیختن اسلام با فلسفه یونانی، در صدد ایجاد مکتب معنوی جدیدی بودند که جایگزین ادیان تاریخی شود و مقبول همگان واقع گردد.
پاک کردن عقاید دستوپاگیری که مایه جهل و گمراهی شده بود، از دید آنها، فقط با فلسفه ممکن بود. آنها فلسفه را فوق شریعت میدانستند و معتقد بودند دیانت اسلام به خرافات آمیخته شده است و برای تمیز کردن دین و مذهب از جهل، باید به فلسفه روی آورد. اما عقلگرایی فلسفی اخوانالصفا باید خروجی به سوی عوام میداشت. از این رو بود که آنها مسائل دشوار فلسفی را تا حد ممکن ساده و روشن بیان میکردند. این باعث شد که نوشتههای آنها رواج عام یابد و مخاطبان بسیاری را به خود جلب کند.
آنها دایرهالمعارفی برای فهم مردمی نوشتند که- در زمان خلفای عباسی- از دسترسی به فلسفه و علم محروم بودند. اخوانالصفا انتشار آن مطالب را بهترین راه تبلیغاتی خود تشخیص داد و پنجاه و دو رساله از ریاضیات و الهیات و علوم تازهوارد منتشر و تلاش کرد این معلومات را با اسلام پیوند بزند. تنها رسالهای که از این گروه هنوز ناپدید مانده، رساله پنجاه و دوم است. رسالهای که مانیفست این جمعیت است و اطلاعاتی از اعضایش در آن درج است و تا کنون به دست نیامده است.
چه کسی در دادگاه پیروز شد؟
نمایندگان هر دسته از حیوانات در دادگاه با انسانهایی که از ادیان و اقوام گوناگوناند مناظره را آغاز میکنند. ابتدا قاطر اولین دفاع خود در برابر ادعای مالکیت انسان را با بیان این موضوع آغاز میکند که ما و پدران ما پیش از انسان بر روی زمین آزاد بودیم و سپس به دست آنها اسیر و به بیگاری و شکنجه کشیده شدیم. قاطر ادامه میدهد: انسانها قامت راست خود و کمر خم حیوانات را دلیل برتری انسان بر حیوان میشمارند، که ما زیبا هستیم و شما زشت و بیقواره. حیوانات از حس تشخیص و صدا و دید خود میگویند و موجوداتی را مثال میزنند که حواسشان از آدمیان دقیقتر است و ادعای برتری انسان را رد میکنند. حکیم جنیان میگوید که آدمیان حتی قتل هابیل به دست قابیل را نیز کار جنیان میدانند و همواره گناهان خود را به موجودات دیگر منتسب میکنند.
در این هنگام خر به سخن میآید و میگوید: « اگر ما را دیدی که چگونه در دست اولاد آدم اسیر هستیم و بر پشت ما بارهای گران از آجر و گچ و سنگ و چوب و خاک و آهن و خلاصه همهچیز گذاشتهاند و ما زیر این بارهای گران چگونه با زحمت و مشقت راه میپیماییم و آنها با چوب و تازیانه به سر و صورت و پشت و کفل ما به چه شدتی میزنند و چه زحمت و عذابی به ما وارد میآورند، بر ما رحم میکردی و به حال زار ما میگریستی[...] هیچ موجودی در کمال نیست.»
حیوانات یکییکی از رنجهایشان میگویند. گاو و گوسفند از خوردن گوشت بچههایشان مقابل چشمشان زاری میکنند و شتر و فیل از اسارت خود میگویند. خرگوش از بیشعوری اولاد آدم میگوید که بسیاری از اوقات به پدر و مادر و برادر و خواهر و رفقا بدی میکند و دشمنی میکند و با مکر و کین آنها را میآزارد.
هر دو دسته به ملامت و عیبجویی دیگری مشغولاند و قاضی سخت در فکر است که چگونه این خصومت قدیمی را پایان دهد. او حاضر میشود از محل خزانه، حیوانات را بخرد و آنها را از شر انسان آزاد کند. اما مشکلی هست. آنها به قدر کافی پول برای خرید این تعداد از حیوانات ندارند. و مشکل دوم و مهمتر اینکه انسانها راضی به فروش نمیشوند. از آن سو، هفتاد انسان در مکر و حیلهاند تا رای دادگاه را به نفع خود تغییر دهند. یکیشان میگوید: هدیهای به وزیر بدهیم تا او را طرفدار خود کنیم. دیگری پیشنهاد هدیه به فقیهان را مطرح میکند که میشنود: «آن سهلتر است، با حیلههای فقهی سمت ما میآیند، زیرا این جماعت چندان ترسی از تغییر احکام ندارند.»
مردی عرب میگوید: خصایلی هست که کاملا بر بندگی آنها و آقایی ما دلالت دارد. مثلا ما انواع غذاها را درست میکنیم، مثل کباب و آش و دوغ، و شما از اینها محروم هستید. هزاردستان جواب میدهد: «ای بیچاره، ما اصلا لب به این چیزهایی که مایه بدبختی جسم و جان انسان است نمیزنیم[...] شما آدمیان به انواع امراض مبتلایید به سبب خوردن زیاد. همچنین، در برابر شادیهایتان عقوبتی نیز دارید، در برابر عروسی عزا و در برابر موسیقی نوحه. اینها همه نشانه شوربختی شماست. پس چگونه ارباب ما هستید؟»
پس از سخنرانی مرد هندی و مرد عبری و مرد مسیحی و مرد قریشی و مرد یونانی و مرد خراسانی، حکیمی از جنیان بدیهای هر قوم را به آنها گوشزد میکند، چون انسانها از گفتن بدیها و شرارتهای خویش خودداری میکنند تا به ضررشان تمام نشود. نماینده رومیان دلیل برتری انسان بر حیوانات را پیشرفت در علم و صنایع و سیاست انسان میداند. زنبور عسل جواب او را با مثالهایی از ساخت کندوی زنبورها و لانه مورچگان و پیله کرم ابریشم میدهد و میگوید: «تمام این حشرات تخم میگذارند و توقع نیکوکاری و پاداش و اجر از اولاد ندارند، در صورتی که اکثر آدمیان از اولاد خود پاداش و اجر و نیکوکاری توقع دارند و منت بر آنها مینهند که آنها را بزرگ و تربیت کردهاند.»
هرچه حیوانات میگویند انسانها جوابی دیگر در آستین دارند. وقتی زنبور عسل آنها را بابت زندگی پرزرقوبرق و مجلسهای بخور بخور سرزنش میکند، شخصی از اهالی عراق از دین مایه میگذارد که ما مسجد و مکه میرویم و شما نمیروید. نماز میخوانیم و شما نمیخوانید. هزار دستان در جواب میگوید: «میروید و میخوانید، چون باید کفاره گناهانتان را بدهید. ما از گناه مبرا هستیم. این احکام و قوانین برای شما صادر شده [است].»
هرچند دادگاه در نهایت با رای قاضی به نفع اولاد آدم به پایان میرسد، انسانها به نوعی به ستمکار بودن خود معترف میشوند. شاید همین امر پادشاه جنیان را امیدوار میکند که انسانها در آینده رویه بهتری در مورد حیوانات در پیش بگیرند. البته، این امیدی است برای دادگاه بعدی. دادگاهی که از هزار سال پیش تا کنون همچنان ادامه دارد.